ژان وال ژان که یک محکوم میانسال است بعد از تحمل 19 سال حبس با اعمال شاقه تنها بخاطر دزدیدن یک قرص نان از زندان آزاد می شود و شب را در خانه کشیشی مهربان می گذراند . لطف و مهربانی کشیش باعث تغییر روحیه ژان شده و او تصمیم میگیرد از آن پس به عنوان انسانی نیک زندگی کند ...
ژان در یک شهر کوچک شروع به کار و زندگی کرده و نامش را به مادلن تغییر میدهد. وبه دلیل کارهای نیکی که انجام داده به عنوان شهردار شهر برگزیده می شود و کارخانه ای دارد که به بیکاران در آنجا کار میدهد . فانتین زن جوانی که همسرش او را ترک کرده دخترش را به خانواده تناردیه میسپارد و در کارخانه مادلن شروع به کار میکند اما به دلیل دروغی که گفته از کارخانه اخراج میشود . در بستر مرگ ژان که احساس گناه میکند به فانتین قول میدهد تا از کوزت دختر کوچک فانتین مراقبت کند ...
ژان وال ژان که یک محکوم میانسال است بعد از تحمل 19 سال حبس با اعمال شاقه تنها بخاطر دزدیدن یک قرص نان از زندان آزاد می شود و شب را در خانه کشیشی مهربان می گذراند . لطف و مهربانی کشیش باعث تغییر روحیه ژان شده و او تصمیم میگیرد از آن پس به عنوان انسانی نیک زندگی کند ...
ژان در یک شهر کوچک شروع به کار و زندگی کرده و نامش را به مادلن تغییر میدهد. وبه دلیل کارهای نیکی که انجام داده به عنوان شهردار شهر برگزیده می شود و کارخانه ای دارد که به بیکاران در آنجا کار میدهد . فانتین زن جوانی که همسرش او را ترک کرده دخترش را به خانواده تناردیه میسپارد و در کارخانه مادلن شروع به کار میکند اما به دلیل دروغی که گفته از کارخانه اخراج میشود . در بستر مرگ ژان که احساس گناه میکند به فانتین قول میدهد تا از کوزت دختر کوچک فانتین مراقبت کند ...
ژان که دوباره توسط ژاور دستگیر و زندانی شده بود از زندان میگریزد و کوزت را از تناردیه پس گرفته و به پاریس میرود . ژاور اما همچون همیشه او را تعقیب میکند . ژان به یک صومعه پناه میبرد و در آنجا به عنوان باغبان شروع به کار میکند ...