بیل ساکس بعد از کشتن نانسی اولیور را میدزدد و از لندن خارج میشود اما روح نانسی در تعقیب اوست .از سوی دیگر پلیس خانه فاگین را محاصره میکند . فاگین دستگیر و محکوم به اعدام میشود... اولیور از دست بیل ساکس میگریزد و به خانه رز پناه میبرد و بیل در فاضلاب خودکشی میکند ..
الیور که همراه بیل برای دزدی رفته زخمی میشود و نانسی از او مراقبت میکند . نانسی متوجه میشود که مردی به نام مانکس از فاگین خواسته اولیور را به قتل برساند . از سوی دیگر مانکس به نوانخانه میرود و نامه و گردنبند مادر اولیور را به دست می آورد . حال او میتواند با نابود کردن مدارک هویت اولیور را برای همیشه پنهان کند ...
اولیور از خانه او گریخته و به لندن رفته است. در لندن با ناقلا کودکی جیب بر آشنا شده و به خانه فاگین میرود تا تحت تعلیم قرار گرفته و دزد شود . در اثر یک اتفاق مردی ثروتمند او را به خانه میبرد اما دوباره افراد فاگین اولیور را پیدا کرده و بازمیگردانند ....
زن جوان بارداری به نوانخانه ای پناه میبرد و در آنجا زایمان میکند . او پیش از مرگ نامه ای به یکی از کارگران نوانخانه میدهد تا از طریق آن کودکش را به خانواده اش تحویل دهد اما کارگر از این کار امتناع میکند . اولیور کوچک در نوانخانه بزرگ میشود و به سن 8 سالگی میرسد ....
ژان والژان برای پیدا کردن ماریوس به سنگر انقلابیون میرود و قبل از نجات دادن ماریوس زخمی بازرس ژاور را آزاد میکند . او ماریوس زخمی را به خانه پدربزرگش میرساند و زمانیکه نزد ژاور میرود متوجه میشود که ژاور او را آزاد کرده است . مراسم ازدواج کوزت و ماریوس انجام میشود و در نهایت نیز ژان والژان در حالیکه کوزت و همسرش مراقب اویند در بستر بیماری میمیرد ...
ژان والژان برای پیدا کردن ماریوس به سنگر انقلابیون میرود و قبل از نجات دادن ماریوس زخمی بازرس ژاور را آزاد میکند . او ماریوس زخمی را به خانه پدربزرگش میرساند و زمانیکه نزد ژاور میرود متوجه میشود که ژاور او را آزاد کرده است . مراسم ازدواج کوزت و ماریوس انجام میشود و در نهایت نیز ژان والژان در حالیکه کوزت و همسرش مراقب اویند در بستر بیماری میمیرد ...
ژان که از نقشه تناردیه برای سرقت از منزلش آگاه میشود شبانه به خانه ای دیگر نقل مکان میکند . ماریوس که از یافتن کوزت نا امید میشود به شورشیان میپیوندد تا در راه انقلاب بمیرد . درگیری بین پلیس و مردم بالا گرفته و ژاور در جستجوی ژان به میان شورشیان رفته است . ژان برای صحبت با ماریوس به سمت مکان شورش میرود در حالیکه کوزت را در خانه حبس کرده است ...
کوزت در صومعه بزرگ میشود در حالیکه ژان والژان نیز در آنجا بعنوان باغبان کار میکند . کوزت از زندگی در آنجا راضی نیست و تمایل به دیدن دنیای بیرون و معاشرت با مردم عادی دارد . ژان در شهر خانه ای میگیرد و با کوزت به آن نقل مکان میکند اما با وجود این که کوزت را تحت تدابیر امنیتی شدید قرار میدهد کوزت با ماریوس آشنا میشود و به او علاقمند میشود . ژاور همچنان در تعقیب ژان والژان است و ملاقات با تناردیه که قصد کشتن ژان والژان رادارد این 3 را دوباره در یک مسیر قرار میدهد ... .