دختر جوانی به نام ایستر سامرستون که پدر و مادر خود را نمی شناخته است از سوی زنی به نام خانم باربری بزرگ می شود اما بعد از مرگ او مردی به نام جاردایس قیم و سرپرست او می شود...
ریچارد برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به لندن می رود. اما خیلی زود خسته می شود و تصمیم می گیرد حقوق بخواند او از ادا خواستگاری کرده است و مثبت گرفته است...
گاپی مرد جوانی لست که در دفتر وکالت کار می کند در آینده وکیل خواهد شد. او به ایستر علاقمند شده است بنابراین در زندگی او کنجکاوی می کند و درمی یابد او توسط زنی بزرگ شده است...
گرچه همه فکر می کردند ایستر سامرستون از بیماری می میرد اما او به طور معجزه آسایی نجات پیدا می کند گر چه چهره او دیگر به زیبایی سابق نیست گاپی همچنان در تلاش است...
اسکین پول که مردی لاابالی و از آشنایان جان دایس است ریچارد را فریب می دهد و به وکیلی معرفی می کند تا دار و ندار ریچارد را بالا بکشد. ادا برای کمک به ریچارد با او مخفیانه ازدواج می کند...
